عشق

حضورت تکیه گاه امنی ست برای بودنم...

مطمئن باش و برو

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

وچه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به منو عشقی پاک که پر از یاد تو بود

و به یک قلب یتیم که خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو،برو تا راحت تر

تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم...

+نوشته شده در شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,ساعت1:42توسط Katrin | |

زیر خاکستر ذهنم باقیست ،آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاریست زعشقی سوزان، که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا، سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا ، مانده ام زنده هنوز؟
گاه گاهی که دلم میگیرد, پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت, یاد می آرد از این زنده هنوز؟
سخت جانی رابین، که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چو نمردم هستم، پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گفته بودند که: از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی ,لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا دست ایام، ورقها زده است
زیر بار غم عشق، قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما, همچنان روز نخست, تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق, دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست ،آتشی سرکش و سوزنده هنوز

+نوشته شده در شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,ساعت1:41توسط Katrin | |

یه دنیا دلم گرفته...
یــادم بــاشـــد ... امشب بعضی از آرزوهایم را دم در بگذارم تــا رفتگــر ببــــرد ...
بیچــاره او ... ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم ...
 ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است...
نتــرس جانکم حتــی آرزوی داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم ...

 

+نوشته شده در شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,ساعت1:14توسط Katrin | |

دلم برای خودم،
دلم برای دغدغه ها و آرزوهایم،
دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده
نمی دانم کدام روز
در پشت کدام حصار بلند
کودکی ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را
دوباره به طرفم پرتاب کند...

+نوشته شده در شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,ساعت1:12توسط Katrin | |

مدت هاي دور دلم درد بي تابي را نشناسد
مدت هاست از همه چيز گريخته ام
به اميد يک راه نجات،يک نفس براي رهايي،
يک فرياد براي تمام لحظه ها،چقدر سخت است
زماني که دلت را تنها به يک لحظه ، به يک اتفاق دلخوش کني وتمام ثانيه ها راتمام سختي ها را
به اميد رسيدن به آن لحظه به اميد دلگرمي خداي دل مدارا کني
چقدر سخت است زماني که چشم هايت تمام تلخي ها را مي بيند
وپنهان اشک مي ريزد.به اميد آن لحظه،چقدر سخت است تمام آمال و آرزوهايت تنها يک تپش شودولي زمان
رسيدن آن لحظه آسمان بي مهر شود،دريا طوفاني و ناآرام،چشم ها فرياد شود،دل ها حسرت دوران لحظه هايي
که ثانيه ها همه برايش منتظر بودند

+نوشته شده در شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,ساعت1:10توسط Katrin | |

یه وقتهايی که بهش ميگن وقتهای باهم بودن ، دوست داری به ساعت نگاه کنی و ببينی عقربه هاش حرکت نمی کنه ...!
دوست نداری احساس کنی ساعتت خرابه ...

دوست داری تمام ساعتها متوقف شده باشه و زمان نگذره ...!
دوست داری تو همون لحظه باقی بمونی ...!
دوست داری دستش تو دستت باشه ، همين که گرماشو حس کنی برات کافيه ...!
دوست داری فقط نگاش کنی ، همين که احساس کنی عاشقته و اينو از چشماش بخونی برات لذته ...!
دوست داری سرتو بزاری رو شونه هاش و آرامش بگيری ، و همين که احساس کنی اون شونه ها امن ترين جای دنياس برات کافيه ...!
دوست داری اونقدر بهش نزديک باشی که هيچکس نتونه جداتون کنه و همين که گرمای نفسهاشو رو صورتت احساس می کنی دلت قرص ميشه ...!
دوست داری فرياد بزنی  دوستت دارم  اما صدات در نمياد ...!
شايد خجالت می کشی و شايدم نمی خوای سکوتوبشکنی ...!
و شايد با خودت ميگی گفتن نمی خواد اون که می دونه من عاشقشم ...!

+نوشته شده در شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,ساعت1:8توسط Katrin | |

آرزوی من اینست که دو روز طولانی .. در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی ..
آرزوی من اینست یا شوی فراموشم.. یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من اینست که تو مثل یک سایه.. سرپناه من باشی لحظه تَر گریه
آرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده.. همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست هستی تو ؛ من باشم. لحظه های هشیاری، مستی تو من باشم
آرزوی من اینست تو غزال من باشی.. تک ستاره روشن در خیال من باشی...
 

+نوشته شده در شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,ساعت1:7توسط Katrin | |