عشق

حضورت تکیه گاه امنی ست برای بودنم...

 
 
 

دیشب دلم گرفته بود مثل هوای بارونی

دلم هواتو کرده بود،هوای شیرین زبونیت

دلم می خواست گریه کنم بگم که سخته تنهایی

ای هم صدا،ای آشنا بگو که پیشم می مونی

نمی دونم چه حالی وکجایی و چه می کنی

ولی صدات تو گوشمه می گی که اینجا میمونی

رفتم کنار پنجره گفتم شاید ببینمت

دیدم محاله دیدنت ،چون گل باید بچینمت

رو صندلی نشستمو یهو دیدم یه قاصدک اومد پیشم

خبر آورد ای آشنا یه رازی رو بهت بگم؟؟؟

گفتم بگو،آهی کشید اومد نشست رو شونه هام

یواشکی چشماشو بست تا نبینه اشک چشام

از تو همش شکوه می کرد،با اشک گرم و دل سرد

می گفت که یادت نمی یاد اون روزای آخرو ؟؟

چه قدر دلش می خواست نگاش کنی،صداش کنی،

بهش بگی دوسش داری،به شرطی تنهاش نذاری

تا اومدم بهش بگم برو بگو دوسش دارم،پاش می شینم

دیدم که اون رفته بود و منم دارم خواب می بینم
 
 

+نوشته شده در 18 / 3 / 1389برچسب:,ساعت23:5توسط Katrin | |

 
 
مرگ را بگویید کسی اینجا به انتظار ایستاده 
مرگ را بگویید
من هستم
کسی که میعاد گاه را ترک نکرده است

من از خورشید آموخته ام
سوختن و تکرار را
در آب دیدم خداوند هست
من خداوند را فهمیده ام

چشمانم از آسمان بارانی ترند
اما گلویم هنوز
سکوت می نوشد

من بغض خواهم کرد
اما
اشک نخواهم ریخت

دار تنهایی من رنگین است
آن قدر رنگ وا رنگ
که نخواهی دانست
من در کجای این همه زشتی نشسته ام

تاریک تر از شب و
شکسته تر از پیری
تنها تر از خداوند حتی
هستم

نیرنگ چشمانت مرا شکست
صدایی نخواهی شنید هیچ گاه
اما
بدان همین که من
شکسته ام
 
 

+نوشته شده در 18 / 3 / 1389برچسب:,ساعت22:53توسط Katrin | |

 

به چشم من نگاه نكن ، دوباره گریت می گیره


ساده بگم كه عشق من ، باید تو قلبت بمیره


فاصله بین من و تو ،‌ از اینجا تا آ سموناست


خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست


قسم نخور كه روزگار ، به كام ما دو تا نبود


به هر كی عاشقه بگو ، غم كه یكی دو تا نبود


بگو تا وقتی زنده‌ام ، نگاه تو سهم منه


هر جای دنیا كه باشی ،‌دلم واست پر میزنه


برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی


دروغ نگو ، كه می دونم همیشه چشم به راهمی
 

+نوشته شده در 18 / 3 / 1389برچسب:,ساعت22:47توسط Katrin | |

 

منتظری چه اتفاقی بیفتد؟




اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟








اینکه دیگر در اتاقم




پشت دریچه تنهاییم




زیر بالشهای خیس از گریه ام




هوای تازه ندارم




کافی نیست ؟




منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟




اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟




اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟




اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟







نه عزیز دلم !




هیچ اتفاق مهمی نمی افتد !




جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من




جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام




جز ترک خوردن شیشهء اعتماد عجیبم




جز به خواب رفتن هوس یک قدم زدن







زیر آفتاب بعد از ظهر پشت بلندترین ردیف شمشادهای خیابان !

منتظری بمیرم تا برگردی ؟




اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟
 
 
 

+نوشته شده در 18 / 3 / 1389برچسب:,ساعت22:43توسط Katrin | |

آتش عشق

کاش آلان آغوش گرمت سر پناه خستگیم بود

دو تا چشمات پر از اندوه

واسه دل شکستگیم بود

آرزوم اینه که دستام توی دستای تو باشه

تنگیه این دل عاشق با نوازش تو واشه

واسه چی

خدا نخواسته

من تو آغوش

تو باشم

قول میدم

با داشتن تو

هیچ غمی

نداشته باشم

همه هستی قلبم تو دو حرف خلاصه میشه

عشق تو

بودن با تو

 

+نوشته شده در 18 / 3 / 1389برچسب:,ساعت22:39توسط Katrin | |

همه چی خنده دار بود
!
داشتن تو
....
بودن من
...
ماندن ما
...
رفتن تو
...
رفتن من
...
این همه آه
!
گاهی از این همه خنده گریه ام می گیرد...
 

+نوشته شده در 18 / 3 / 1389برچسب:,ساعت22:37توسط Katrin | |

 
لحظه وداعمون اون روز تماشایی بود

تو سکوت هر دو فریاد بی فردایی بود

آه سینه سوز تو هق هق گریه های من

لحظه سرودن سرود تنهایی بود

بغض راه نفسم رو بسته بود

بین ما پرده اشک نشسته بود

جمله" هرگز فراموشم مکن"

تو گلوم شکسته بود

هنوزم تا که هنوزه با منی و من باهاتم

توی جنگل لب دریا دنبال جای پاهاتم

توی این همه هیاهو دنبال زنگ صداتم

هنوزم تا که هنوزه عاشق اون خنده هاتم

یادمه خوب یادمه

واسه آخرین نگاه

واسه آخرین کلام

گریه فرصت نمی داد

گریه فرصت نمی داد

واسه جمله" خداحافظ تو "

اشک می ریخت و مهلت نمی داد

+نوشته شده در 18 / 3 / 1389برچسب:,ساعت22:32توسط Katrin | |

دست خودم نيست


اگر مي بيني عاشق تو هستم ، ديوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگي من تو شده اي
به خدا بدان که اين دست خودم نيست!


اگر ميبيني
چشمانم در بيشتر لحظه ها خيس است و دستانم سرد است و اگر ميبيني همه لحظه
هاي دور از تو بودن اينهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که اين دست خودم
نيست!


دست خودم نيست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم ميبينم و به ياد تو مي باشم.


دست خودم نيست که دوست دارم هميشه در کنارت باشم ، دستانت را بگيرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگيرم!


به خدا دست خودم نيست که هر شب به آسمان نگاه مي اندازم و ستاره اي درخشان را ميبينم و به ياد تو مي افتم!


دست خودم نيست که هر سحرگاه به انتظارت مينشينم تا در آسمان دلم طلوعي دوباره داشته باشي

 

 

+نوشته شده در 15 / 3 / 1389برچسب:,ساعت0:27توسط Katrin | |

بامدادان به باغ رفتم،

تا برايت دامنی از گل سرخ ارمغان آورم؛

آنقدر گل چيدم تا دامنم تاب نياورد و بندش بگسست،

بند دامنم بگسست و

گلهای سرخ همراه نسيم راه دريا در پيش گرفتند،

همه رفتند و هيچکدام باز نگشتند،

تو گويی

لحظه ای آب و آتش بهم آميختند...

اکنـــــــــون

ديگر گلی ندارم که ارمغانت کنم..

ا مــا...

هنوز دامنم ازبوی گلهای سرخ عطر آگين ست..

اگر ميخواهی

عطر گلها را ببويی..

امشب

سر بر دامانم گذار،تا شرمسار نگردم..

                                            و قلبم راضی گردد که تو را خشنود ساخته ام.......

                                                             

+نوشته شده در 13 / 3 / 1389برچسب:,ساعت1:32توسط Katrin | |

هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد

از دل ما نرود مهر و وفا بدتر شد

مثلا خواستم اینبار موقر باشم

که به جای تو بگویم شما بدتر شد

این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد

بلکه بر عکس فقط رابطه ها بدتر شد

آسمان وقت قرار من و تو ابری بود

تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

چاره دارو و دوا نیست که حال بد من

بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد .

+نوشته شده در 13 / 3 / 1389برچسب:,ساعت1:23توسط Katrin | |

چقدر اين زندگي زيباست

که من بعد از چه طولاني زماني ،

يافتم عشق و تو را با هم.

تو را من دوست ميدارم

- اگرچه خوب ميداني

تو را من دوست ميدارم

و با تو زندگي زيباست

و بي تو زندگاني ....

بگذريم از اين سخن ...

بيجاست !

براي با تو بودن اين شروع بي نظيري بود،

اگر بهار مي دانست،

برايم عنچه سرخ گلي را ميشکوفانيد

که با آن خير مقدم گويمت

اما نميدانست

گمان مي کرد ، روز آخر ديدار ما آن روزبهار است

- و شايد من خودم هم اين چنين بودم ! –

پذيرايت شدم ، با بوسه و لبخند

تنت چون ديدگانت پراحساس

و احساس گريزي بي امان در چشم تو پيدا.

غروري سهمگين و وحشت آور بود،

که از چشم تو مي باريد

و من با خويشتن گفتم:

« چگونه اين غرور شرمگين‌ را بوسه بايد داد؟! »

- که سيماي غرورم سهمگين تر از غرورت بود -

« تو را من دوست مي دارم ! »

و با اين جمله ديوار غرورم را شكستم من.

تمام داستان اين بود.

< تو را من دوست مي دارم>

توهم آيا مرا ?


+نوشته شده در 13 / 3 / 1389برچسب:,ساعت1:18توسط Katrin | |

به من چیزی بگو شاید هنوزم فرصتی باشه
هنــوزم بیـن ما شــاید یه حـس تـازه پیدا شه

یه راهی روبه من واکن تو این بی‌راهه‌ى بن‌بست
یه کـاری کن برای مــا اگه «
ما»ای هنوزم هست

به من
چیزی بگو از عشق
از این حــالی که مـن دارم
من از احساس شک کردن
به احساس تو بیـزارم

تو هم شـاید شبیه من.. تو این
بـرزخ گرفتاری
تو هم شاید نمی‌دونی چه احساسی به من داری


گریزی جز شکستن نیست منم مثل تو می‌دونم
نگو بـاید بریـد از عشق
نه می‌تونی نه می‌تونم

+نوشته شده در 13 / 3 / 1389برچسب:,ساعت0:56توسط Katrin | |

به كسي بگويم'' دوستت دارم.''

تو نهراس و آنكس باش.

بگذار با هر آنچه در توان دارم

همين امشب به تو ثابت كنم كه دوستت دارم.

بگذار برايت نقش آن دل باخته ای را بازی كنم كه

لحظه ای دور از محبوب خويش زندگی را نميتواند.

بگذار همچون معشوقي كه براي وصال معشوقش

جان ميدهد برايت جان دهم.

بگذار همين امشب پيش پايت زانو بزنم

و تو را ستايش كنم.

بگذار در تاريكي به تو لبخند بزنم.

نگذار زمان از دستم برود

و تو را درنيابم.

ميخواهم بينديشی كه همين امشب

غير از من كسي ديوانه تو نيست

هرچند كه جاهلانه فكری باشد.

كمی بيشتر با من

و همين امشب بگذار خيال كنم

كه جز تو كسی نيست.

همين يك امشب را بگذار نقش بازي كنم.

نقش حقيقت را.

همان كه دور از تو بارها روبه روی آينه تمرين كرده ام.

ای آخرين ...

 

+نوشته شده در 13 / 3 / 1389برچسب:,ساعت0:50توسط Katrin | |

  

 از دل و دیده ، گرامی تر هم

                            آیا هست ؟

- دست ،

      آری ، ز دل و دیده گرامی تر :

                                        دست  !

زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،

بی گمان دست گرانقدرتر است .

*

هر چه حاصل كنی از دنیا ،

                           دستاورد است !

هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،

دست دارد همه را زیر نگین !

سلطنت را كه شنیده ست چنین ؟!

*

شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست !

خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .

*

در فروبسته ترین دشواری ،

در گرانبارترین نومیدی ،

بارها بر سرخود ، بانگ زدم :

- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،

                                      دست كه هست  !

*

بیستون را یاد آر ،

دست هایت را بسپار به كار ،

كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار  !

*

وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،

دست هایی كه به هم پیوسته است  !

به یقین ، هر كه به هر جای ، در آید از پای

دست هایش بسته است  !

*

دست در دست كسی ،

                       یعنی : پیوند دو جان !

دست در دست كسی

                        یعنی : پیمان دو عشق !

دست در دست كسی داری اگر ،

                                    دانی ، دست ،

چه سخن ها كه بیان می كند از دوست به دوست ؛

لحظه ای چند كه از دست طبیب ،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛

نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست  !

*

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست ،

پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !

لشكر غم خورد از پرچم دست  تو شكست !

*

دست ، گنجینه مهر و هنر است :

خواه بر پرده ساز ،

خواه در گردن دوست ،

خواه بر چهره نقش ،

خواه بر دنده چرخ ،

خواه بر دسته داس ،

خواه در یاری نابینایی ،

خواه در ساختن فردایی !

*

آنچه آتش به دلم می زند ، اینك ، هر دم

سرنوشت بشرست ،

داده با تلخی غم های دگر دست به هم  !

بار این درد و دریغ است كه ما

تیرهامان به هدف نیك رسیده است ، ولی

دست هامان ، نرسیده است به هم ! 
 

                           

+نوشته شده در 13 / 3 / 1389برچسب:,ساعت0:33توسط Katrin | |

                           دوستم داشته باش

 

                             همانگونه که من دوستت دارم.

                              بگذار فاصله من و تو کمتر از انی باشد:

                               که میخواهم و نمی توانیم.

                             که میتوانیم و نمی گذارند!

                             بگذار میان من و تو فاصله ای نماند

                                نه به خاطر خودت

                               نه به خاطر من!

                                 که به خاطر این عشق دوستم داشته باش

                                         بیش از انی که من دوستت دارم...

+نوشته شده در 11 / 3 / 1389برچسب:,ساعت16:5توسط Katrin | |