عشق
حضورت تکیه گاه امنی ست برای بودنم...
دیگر چه فرقی می کند چشمه ای خشک باشم یا سرابی..... مهم نیست که هستم یا نیستم اصلا دیگر هست ها و نیست ها برایم فرقی نمی کند... باور بودن هم گرچه در من یخ زده اما مرگش برایم قابل هضم تر است شاید به مترسک دل بستم شاید سیاهی را پر رنگ تر کردم قصه ها امتداد دارند در من شبها خواب در چشمانم نور بیشتری دارد کودک ارزوهایم هم که مدتهاست که با من قهر کرده است نمیدانم به کجا میروم ساکن حس بدی هستم که جز سرطان درد برایم چیزی باقی نگذاشته است سردم است گویا این سردی هیچوقت گرم نمی شود هیچ تازگی در دلم نیست زیبا است شرم کودکانه ام بر افتاب لب پنجره غم بر افکارم سایه می افکند تاریکی صدایم میزند اخ............ سردم است!
شبهایم درد دارد وقتی ندانم چراغ اتاقت را، کدام لعنتی خاموش میکند
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست وچه زشت به من و سادگی ام خندیدی به منو عشقی پاک که پر از یاد تو بود و به یک قلب یتیم که خیالم میگفت تا ابد مال تو بود تو برو،برو تا راحت تر تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم...
یه دنیا دلم گرفته...
دلم برای خودم،
مدت هاي دور دلم درد بي تابي را نشناسد
یه وقتهايی که بهش ميگن وقتهای باهم بودن ، دوست داری به ساعت نگاه کنی و ببينی عقربه هاش حرکت نمی کنه ...!
گاهی آدم تو بن بستی گیر میکنه که هیچ راه فراری براش نیست ! میگن فقط مرگ هست که چاره ای براش نیست من میگم فقط مرگ نیست ! گاهی دلتنگی از مرگ برای خود آدم دردناکتره ....! دلتنگی که هیچ چاره ای براش نیست ! مثل دلتنگیه این روزهای من . کاش راه چاره ای براش پیدا میشد .
زیباییهاش ....من نعمت هم نمیخوام ...من هیچی نمیخوام خدا!!! ......میبینی چگونه شدم !! من شهرت نمیخوام .. ...خدایا هیچی نمیخوام .... اما ازت میخوام قلب و دلم آروم کنی .....!یعنی ان قدر سخته واست ....خدایا سوختن من چه لذتی داره ..من دارم ته میکشم من دارم تموم میشم و..خدایا من بریدم ......خدایا من حالم خوش نیست چرا آرومم نمیکنی ....چرا ؟!!!!!!!!!!!!!.. نذار شک کنم ....نذار به مهربونیت شک کنم .....نذار ...دارم کافر میشم .... میبینی چی جور دارم جون میدم .....دارم آب میشم ..من خستم ..من دلم گرفته ....خدایا دیگه تحملم مثل گذشته نیست کوتاه بیا .....!کوتاه! خدایا پریشونم ...خدایا من دلگیرم ...نذار از تو هم دلگیر شم ....من میخوام آروم شم .... تمام نعمتهای خوبت ارزونی بنده های دیگت ...ما نخواستیم ....یعنی تو نخواستی واسم اما آرامش بخواه ...میترسم یک شب کار خودمم تموم کنم!!
شب میلاد تو ای یار مرا شب غمگینی بود خانه با یاد تو از گل لبریز همه جا پرتو لرزنده ی شمع دوستانت همه شاد٬ عاشقانت همه جمع لیک در جمع عزیزان تو نبودی افسوس همه با یاد تو در طیب و سرور خانه در گل مستور٬ همه جا لعمه نور یاد شیرین تو در موج نشاط عکس زیبای تو در جام بلور همه با یاد تو خندان بودند و من خانه به طوفان داده در میان همه گریان بودم شمع همراه دل من می سوخت و کسی آگه از این راز نبود چه کنم بی تو در شادی ها بر دلم باز نبود شمع هم گریان بود لیک ای معنی عشق! اشک دلداده کجا٬ گریه ی شمع کجا من کجا با دل تنگ٬ شادی جمع کجا من که در بستر غم ها بودم تو ندانی که چه تنها بودم کاش می دانستی شب میلاد عزیزت ای یار من به اندازه ی چشم همه مردم شهر گریه کردم در خویش شب میلاد تو من بودم و اشک من که از اشک غریبانه چو دریا بودم آه٬ ای معنی عشق! تو ندانی که چه تنها بودم ...
کاش می شد که کسی می آمد این دل خسته ی ما را می برد چشم ما را می شست راز لبخند به لب می آموخت کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود و قفس ها همه خالی بودند آسمان آبی بود و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید کاش می شد که غم و دلتنگی راه این خانه ی ما گم می کرد و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید و کمی مهربان تر بودیم کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد گل لبخند به مهمانی لب می بردیم بذر امید به دشت دل هم کسی از جنس محبت غزلی را می خواند و به یلدای زمستانی و تنهائی هم یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم کاش می فهمیدیم قد راین لحظه که در دوری هم می راندیم کاش می دانستیم راز این رود حیات که به سرچشمه نمی گردد باز کاش می شد مزه خوبی را می چشاندیم به کام دلمان کاش ما تجربه ای می کردیم شستن اشک از چشم بردن غم از دل همدلی کردن را کاش می شد که کسی می آمد باور تیره ی ما را می شست و به ما می فهماند دل ما منزل تاریکی نیست اخم بر چهره بسی نازیباست بهترین واژه همان لبخند است که ز لبهای همه دور شده ست کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!! قبل از آنی که کسی سر برسد ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم شاید این قفل به دست خود ما باز شود پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم کاش درباور هر روزه مان جای تردید نمایان می شد و سوالی که چرا سنگ شدیم و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟ کاش می شد که شعار جای خود را به شعوری می داد تا چراغی گردد دست اندیشه مان کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را شبح تار امانت داران کاش پیدا می شد دست گرمی که تکانی بدهد تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان و کسی می آمد و به ما می فهماند از خدا دور شدیم...
تو این روزا دلم خسته همه درها به روم بسته به جز دردو غمو گریه همه چیزم ز دست رفته منو گذاشتو رفت اون که هستیم از وجودش بود دل غمگینو خاموشم پر از شادی ز عشقش بود تو اون شب شب بارونی با اون چشمای گریونی که رفتی از برم ای یار منو بردی به ویرونی تو رفتیو گذشت افسوس که عشق من خدایی بود تو ای قلبت جدا از من همه هستیم فدایی بود حالا قصه دل من یه ابر که باز نمیشه اگه هر دم هی بباره درد من درمون نمیشه حالا پشت شیشه تنها صدای بارون میپیچه اما هر چقدر میباره پیش اشکام کم میاره چشمای قشنگ اون بود که دلو انداخت به جودش دست گرمو مهربونش دلو کرده سایه بونش توی این شبهای تاریک روزای سرد جدایی دل من مونده به یادت دوباره یه روز میایی
یادت میافتم هر جا که میرم با یاد چشمات اروم می گیرم یادت میافتم هر لحظه همیشه این جای خالیت هر گز پر نمیشه یاد تو اینجاست کنار من همیشه یادی که هر گز از ذهنم دور نمیشه از وقتی رفتی شکستم تو غمو درد یه بغض کهنه منو دیوونه می کرد دلم تنگ شده باز برای اون خاطراتمون من ندارم حتی از تو یدونه نشون به کی بگم من کجا بگردم تا کی میارم من دووم توی خواب و بیداری می بینمت همش تورو می گی دور شدیم از هم قبول کن این فاصلرو دلم می گیره بیتو می میره به عشق تو درگیره تنهای تنهام یه بی قرارم قول داده بودم دیگه تنهات نذارم عکساتم این جاست تنها یادگارم وقتی تو خوابی به یاد تو بیدارم دلم تنگ شده باز برای اون خاطراتمون من ندارم حتی از تو یدونه نشون به کی بگم من کجا بگردم تا کی میارم من دووم توی خواب و بیداری می بینمت همش تورو می گی دور شدیم از هم قبول کن این فاصلرو دلم می گیره بیتو می میره به عشق تو درگیره
به زمین میزنی و میشکنی دیدمت ، وای چه دیداری ، وای دیدمت ، وای چه دیداری ، وای این چه عشقی است که در دل دارم باز لب های عطش کرده ی من بخت اگر از تو جدایم کرده خلوت خالی و خاموش مرا آتش عشق به چشمت یکدم در دلم آرزویی بود که مرد سینه ای ، تا که بر آن سر بنهم به زمین می زنی و می شکنی
آرزویی است مرا در دل بخدا در دل و جانم نیست شب در اعماق سیاهی ها سایه ای تا که به در افتد همه شب در دل این بستر زن بدبخت دل افسرده آن کسی را که تو می جویی لیکن این قصه که می گوید می روم تا که عیان سازم شمع ‚ ای شمع چه می خندی ؟
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم من از دو چشم روشن و گریان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است با ریشه چه می کنید؟ گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید پرواز را علامت ممنوع میزنید با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟ گیرم که می کشید گیرم که میبرید گیرم که می زنید با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
دست خودم نيست اگر مي بيني عاشق تو هستم ، ديوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگي من تو شده اي اگر ميبيني دست خودم نيست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم ميبينم و به ياد تو مي باشم. دست خودم نيست که دوست دارم هميشه در کنارت باشم ، دستانت را بگيرم ، بر به خدا دست خودم نيست که هر شب به آسمان نگاه مي اندازم و ستاره اي درخشان را ميبينم و به ياد تو مي افتم! دست خودم نيست که هر سحرگاه به انتظارت مينشينم تا در آسمان دلم طلوعي دوباره داشته باشي
بامدادان به باغ رفتم، تا برايت دامنی از گل سرخ ارمغان آورم؛ آنقدر گل چيدم تا دامنم تاب نياورد و بندش بگسست، بند دامنم بگسست و گلهای سرخ همراه نسيم راه دريا در پيش گرفتند، همه رفتند و هيچکدام باز نگشتند، تو گويی لحظه ای آب و آتش بهم آميختند... اکنـــــــــون ديگر گلی ندارم که ارمغانت کنم.. ا مــا... هنوز دامنم ازبوی گلهای سرخ عطر آگين ست.. اگر ميخواهی عطر گلها را ببويی.. امشب سر بر دامانم گذار،تا شرمسار نگردم.. و قلبم راضی گردد که تو را خشنود ساخته ام.......
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
چقدر اين زندگي زيباست
|
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را با هم سپری کنیم Archivesتير 1392آبان 1390 شهريور 1390 فروردين 1390 تير 1389 خرداد 1389 AuthorsKatrinLinks
توهمات
LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی |